دی ماه
سلام نازنین مامان..... عزیزممممممممممم ممممم......... جونم برات بگه که هفته پیش که میشد19دی قرار بود دایی جون بره سربازی.که یک روز قبلش ما رو عزیز جون واسه شام دعوت کرده بود رفتیم خونه عزیز اونجا هم شلوغ پلوغ بود. همه فامیل میومدن دیدن دای دای . داشتیم شام می خوردیم که یکدفعه چشمم به صورت دای دای افتاد با خودم گفتم .دیگه از فردا خونه نیست و.....بغضم گرفت و به یه بهونه ای که کسی متوجه نشه رفتم تو حیاط کمی گریه کردمو برگشتم سر سفره. سعی میکردم کسی صورتمو نیگاه نکنه تا متوجه گریم نشن. خلاصه اون شب هم به پایان رسید و موقع خداحافظی خودمو خوب نگه داشتم تابدون گریه بوسش کنم.ساعت1بود که اومدیم خونمون . فردا تماس گرفتم باباگ...
نویسنده :
(مامان سویل)
11:31